با اینکه رست‌خیز و زان‌تشنگان رو داشتم، دلم نیومد قبل کآشوب بخونمشون. خوندن کآشوب رو چند ماه پیش شروع کردم؛ موقع خواب شروع می‌کردم به خوندن و می‌دیدم چند ساعت گذشته و هنوز نخوابیدم! بیشتر از نصفش رو خونده بودم و با هر داستانش اشک می‌ریختم. انگار ته دلم بهشون می‌گم خوش‌به‌حالتون گاهی هم خودم رو می‌تونستم کاملاً جای راوی فرض کنم و از تجربه مشابه حسرت بخورم همون روزا عزیزی بهم پیشنهاد داد که نگه‌دارم و ایام محرم بخونمش. بعداً فهمیدم از کآشوب هر سال جلد جدیدی منتشر می‌شه و لذتی که خود کآشوب داشت برام انگیزه شد مجموعه رو کامل بخرم و همین امسال بخونم. کآشوب به همراه روایت فتح امروز دستم رسید. کتاب قبلی امانت بود ولی الان این برای خودمه. رست‌خیز و زان‌تشنگان از هر کدوم نصف یه داستان رو خونده بودم ولی دلم نیومد ادامه بدم؛ جلد یکشون هنوز نیمه تموم مونده روایت فتح رو باز کردم که نگاهی بکنم چند صفحه‌ای خوندم دیدم نمی‌تونم از لذتش چشم بپوشم ولی اولویت با کآشوب بود کآشوب رو گرفتم دستم و روایت به روایت دارم با داستانهاش جلو می‌رم و اشک می‌ریزم 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها